هواپيماي آمريكن ايرلاينز هم براي خودش حكايتي است. توهم تروريزم از همان گرفتن كارت پرواز شروع مي‌شود. دختر جواني كه مسئول تحويل گرفتن بار است از من مي‌پرسد "آيا كسي از شما نخواسته كه بسته‌اي را به ايالات متحده ببريد؟" كمي فكر مي‌كنم و ياد گليم كوچكي مي‌افتم كه مادرم براي زن عمويم فرستاده. مي‌گويم نه! مي‌پرسد "آيا شي خاصي كه شبيه يك اسلحه يا يك چاقو باشد همراه نداريد؟ مي‌گويم ناخن‌گير همراهم است! مي‌خندد و تمام مي‌شود. مراسم بازرسي هم مفصل است. كفش‌ها را در مي‌آورم و خوشحالم كه جوراب‌هاي سالم و تميزي دارم.

مهماندارهاي آمريكايي و اروپايي تفاوت‌هايشان به شدت آشكار است. مهماندار اروپايي موهايش را مي‌بندد. وقتي مي‌خواهد با كسي حرف بزند خم مي‌شود و به او نزديك مي‌شود. مهماندار آمريكايي اما موهايش باز است. نيازي به خم شدن و اينها نيست، چون مهماندار آمريكايي داد مي‌زند و تا شعاع بيست مسافر صداي او شنيده مي‌شود. آدامس مي‌جود با بي‌خيالي عميق!

پسري هندي كنار من نشسته است كه سر صحبت را با او باز مي‌كنم. در دانشگاه وست ويرجينيا درس مي‌خواند و غير از هند و آمريكا هيچ جا را نديده. فهميدن حرف‌هايش مشكل است. او هم ديشب را در لندن خوابيده. اما در هتلي لوكس كه بريتيش اير ويز آن را مهيا كرده. پروازش از هند تاخير داشته و اين هتل پاداش آن تاخير است. ماجرا شب قبل را برايش تعريف مي‌كنم. كلي مي‌خندد و مي‌گويد "شب تو بهتر از من بوده، من توي هتل حوصله‌ام سر رفت!".

هیچ نظری موجود نیست: