شيكاگو را هم ديدم تا نكند به قول آن مرد يوناني-كانادايي، گانگسترها را از دست بدهم. احساس اينكه رفيده (از همكاران شركت سابق) در اين شهر است باعث ميشود تا در سالن كمي چشم بگردانم تا شايد آشنايي ببينم. سلام آمريكا..!! به قول لوسينه (Land of Freedom).
آمريكا در بدو ورود بد اخلاقي ميكند. معطل ميكند و به عجله من توجهي ندارد. پليسها دقيقا هماني هستند كه در فيلمهاي آمريكايي ميبيني. هيكل درشت و گاهي هم خوش تيپ. با كلي تجهيزيات كه از هر طرف به آنها آويزان است. سنگين راه ميروند و با صداي بلند حرف ميزنند. اعصاب خورد ميكنند. آمريكا پر است از كاغذ بازي. در فرودگاه شيكاگو 4 ساعت سرگردانم. دنبال تلفن ميگردم تا خبر دهم كه من دير ميرسم. بعد هم دنبال چيزي براي خوردن.
پديده Jet-Lag چيزي واقعي است كه در مغز من فرمانروايي ميكند. تسليم ميشوم. شيكاگو تا شارلوت را در هواپيمايي كوچك ميخوابم. حتا نميفهمم چند ساعت در راه بودم. كارول (زن عموي من) در فرودگاه منتظر من است. خندان و آرام. ميروم تا خانه و دوش ميگيرم. دوشي مهم! چركهاي كف فرودگاه لندن بايد پاك شوند. ميخوابم در اتاق جديد. پنجرهاي زيبا دارد به درختهاي بيرون. صبحانه آب پرتغال است و نان تست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر