امروز همين طوري ياد "هاج زنبور عسل" افتادم و داشتم خاطرات كودكي خودم رو مرور مي‌كردم. مي‌دونيد من از كدوم قسمت "هاج زنبور عسل" بيشتر تحت تاثير قرار گرفتم؟ اون قسمتي كه به هاج خبر مي‌دن كه مادرش توي يك خانه فحشا كار مي‌كنه و با پول كلوني كه در مي‌آره يك شبكه مافياي هروئين رو اداره مي‌كنه. بعد هم هاج تصميم مي‌گيره كه بقيه عمرش رو به جاي اينكه صرف گشتن دنبال مادرش كنه، يك NGO مبارزه با مواد مخدر توهم‌زا تاسيس كنه و پول‌هاش رو صرف ساخت يك كارخانه كاندوم سازي كنه. با اينكه بچه بودم اما هميشه سر اين قسمت گريه مي‌كردم.

هیچ نظری موجود نیست: