در اتاق تاریک پای میکروسکوپ بزرگ و ترسناک می نشستم.
"ایمی وای هاوس" در گوش، وانمود می کردم که علم را می شکافم.
کسی اگر بر در می کوبید سلیطه بازی در می آوردم که بترسند و پیدایشان نشود. من و ایمی می ماندیم و میکروسکوپی متحیر.

همخانه که در خانه بود، گاهی خودش را در اتاق محبوس می کرد. فکر می کردم درس می خواند. اما از کانال های کولر بوی سیگار و گوشت خوک می آمد. یادداشت زیر در می انداختم که نوبت نظافت آشپزخانه است. یادداشت را از همان زیر در پس می فرستاد. 

هیچ نظری موجود نیست: