اينقدر دادنزن...نيم مترم از من فاصله نداري...چرا بهت نگاه نمي كنم؟از بس كه راه ميري...سرم گيج رفت!يه گوشه بشين...حداقل دور من نچرخ...خستم كردي...بايد يه لغت نامه بذارم كنارم تا بفهمم چي مي گي...مثلا كه چي؟...فضاحت؟نه با تو اهلش نيستم...بهش گند مي زني...باشه باشه تو راست ميگي...همينو مي خواي بشنوي؟تو راست ميگي....سرو تهشو هم بيار...اينجام داري لاس ميزني...بايد برم...تمرين دارم...اره دستات خيلي قشنگن.وقتي موقع سخنراني بال بال ميزني دقت كردم كه چقدر زيباييشونو به رخ همه مي كشي!...ولم كن...بهم دست نزن...تو داري سقوط مي كني!خودتم زدي به اون راه...ولي اينجا يه سيرك نيست...اينجا كوفتي به اسم واقعيت وجود داره!تور زيرپات نگه نمي دارن كه تالاپي بيفتي توش...بعدم بلند شي به تماشا چيا لبخند بزني...اينجا با مخ مي خوري زمين!....تو پيروزي نمي خواي ...تو به روند پيروزي احتياج داري....پيروزي مثل ميخ تو رو همين جايي كه هستي محكم مي كنه....تو مبارزه مي خواي...من دستمو بهت نمي دم...نمي خوام سقوط كنم...مي خوام پاهام رو زمين باشه....هر چند جاي خيلي مطمئني هم نيست...

هیچ نظری موجود نیست: