از صبح همه رو لخت ميبينم.
لخت لخت.
ا... تو هم كه لختي...شقايق؟هان؟چته ؟هيچي...ببخشيد !مساله خلقت انسان چي شد؟گل و همون قضايا يا جد ميموني؟بحث علميه خانوم!اعتقاديش نكنيد!چشم...استادم لخته!حالم داره بهم مي خوره...چرا بعضي جاها اينقدر گنگه!
ميخوام برم دستشويي...مي خوام برم بالا بيارم...شايد اين كابوس تموم شه...خدا كنه امروز نياي دانشكده..نيا...امروز كه كاري نداري..نمي خوام تو هم مثل بقيه...اه...اب نيست!برگردم تو كلاس؟مسلمه كه نه...چه جوري برگردم و به همشون مثل قبل نگاه كنم؟مگه ربطي داره؟نود درصد موجودات به خاطر نزديكيه مكاني جفت گيري خواهر برادري دارن...شما اينكارو نكنيد...چشم!همين بيرون جلوي پنجره ميمونم يه كم هوا بخورم حالم سر جاش بياد.چشمامو ميبندم...نكنه منم لخت باشم؟دست مي كشم....نرمي پارچه رو حس مي كنم.....ازپله ها ميام پايين..خداي من!همه لخت...سرمو ميندازم پايين...كاش ميشد چشمامو همونطور بسته نگه دارم....خانوم!اينجا محيط مقدسيه!موهاتونو بكنيد تو!نگاش مي كنم...مستقيم تو صورتش.همون جايي كه هميشه لخته و من باهاش مشكلي ندارم....نمي دونم اونم لخته يا نه...سرمو نميارم پايين...مقنعموميارم جلو...جلوتر...موهامو مرتب ميكنم...منتظره...منتظره تا گوشه هاي مقنعه رو تا بزنم و خودمو شبي حاج خانوما درست كنم....داغ شدم...مقنعه رو مي كشم عقب...عقب تر...خيلي عقب تر..عقب تر از اولش...داره ميفته...چيكار داري مي كني لكاته؟!...تو نگاه نكن اگه راست ميگي...از كنارش رد ميشم.....لختي پاهاشو ميبينم...شقايق؟نه...تو رو خدا...برنميگردم!اين صداي تو ا..نمي خوام ....ا...شقايق؟نمي شنوي؟ اومدي جلوم...حست مي كنم...چرا چشاتو بستي؟؟

هیچ نظری موجود نیست: