خب تعريف كن...ديشب چيكارا كردين؟حال داد ؟؟
كار خاصي نكرديم.
دود سيگارش ديگه اذيتم نمي كنه..به نور زياد اتاق و دود سيگار عادت كردم...اما هنوز تنگي فضا اذيتم ميكنه.
به نفعته مثل بچه ادم حرف بزني...
جز دو سه تا ماچي كه وقت اومدن به اينجا به ماموراتون دادم چيز ديگه اي براي تعريف كردن ندارم كه تو دوست داشته باشي و بتوني باهاش ساديسم جنسيتو ارضا كني...
هوي هوي لكاته!به نفعته كه درست حرف بزني...من اينجا به جيگري مثل تو كمتر رحم ميكنم...اونم بعد نيمه شب....
اون نگه داشت منم سوار شدم...
اوتو زدي پس...
يه جورايي...بعد رفتيم خونش...طبقه پونزدهم بدون اسانسور...وقتي رسيديم خواست لباسامو در بيارم...لخت شدم...چشماش برق ميزنن...گوشاش قرمز شده...
من عاشق از اينجا به بعدشم...
ازم خواست مدلش شم...مي خواست طرح بدن يه زن لخت رو بكشه....گفت يه قسمتايي واسش عجيب گنگه...
وا رفته...عصبي شده...خودشو رو صندلي يله ميكنه...يه سيگار ديگه...پكي عميق...حلقه هاي نا منظم دود...بعدش؟؟
هيچي...كارش كه تموم شد ازم خواست لباسامو تنم كنم پولمو بگيرم و برم...داشتم لباسامو مي پوشيدم كه ماموراي مفاسد ريختن تو...يه كم باهام ور رفتن بعدم با كتك و توپ وتشر اوردنم اينجا.
خودكشي كرد...
چي؟...تقريبا جيغ مي زنم...احساس خفگي مي كنم...نفسم بالا نمياد...همه چيز ساكنه...خشكه...عرق ميريزم..براي اولين بار تو اين 5 ساعت حس مي كنم اينجا چقدر گرمه...
خودشو اتيش زده....
خود سوزي يه نماد...نماد اعتراض...اعتراض به وضع موجود...به محدوديت...به دگماتيسم...به قراردادهاي بي منطق ...دارم جوش ميارم... مي لرزم...اعتراض به فالانژايي مثل تو...اعتراض به كثافتي مثل من...داد ميزنم...رو پاهام مشت ميكوبم...ترسيده...دستاشو بهم ميماله...
مثل ادم حسابيا حرف ميزني....!!
كارشناس علوم اجتماعي هستم...
ارواح بابات...
تحقيق كنيد...
پس چرا اين كاره اي؟
نقش ديگه اي نبود...حالا كجاست؟
مرد...
با خودم مي گويم اخر كدام مردي خود سوزي كرده است كه اين بابا دوميش باشد؟شايد ابعاد چيزي كه مردها از دست مي دهند انقدر عظيم و خرد كننده نباشد كه انها را وادار به خود سوزي كند....بكارت مرموزي ندارند كه نگران از دست رفتن غير شرعيش! باشند يا حاملگي غير مقدسي! را تجربه نمي كنند...دستگاه كنترلي به همه احساسها و عقايدشان نمي بندند... ذهنشان -اگر تعصب ذهني برايشان باقي گذاشته باشد- تنها جاي خصوصي زندگيشان نمي شود.مرگ دردناكي است..در ترس و سكوت اجرا نمي شود. فكرمي كنم اين داستان در جهاني موازي رخ داده است....شايد دنيايي در ذهن من...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر