حالم خوب نيست...دارم بالا ميارم.ايا اتوبوس مكان مناسبي براي بالا اوردن است؟راه افتاد...پا ميشم زير نگاه هاي چپ چپ كنار دستيم پنجره رو باز ميكنم....هواي سرد كه مي خوره به صورتم حس ميكنم چيزي در مريم پايين ميره....خيلي دوست دارم برگردم و به دختر پشت سريم بگم عين ادم ادامس بخوره...انگار يه گاو كنار گوشم يونجه مي خوره....دينگ...دينگ...دينگ...يعني هر هفته بايد بياي اينجا من كوكش كنم؟جاي دندوناش رو دستم مونده...يهو برگشت و دندوناشو فرو كرد تو پوستم...از گوشتم گذشت.....و من بلند...خيلي بلند جيغ زدم...صد دفعه بهت گفتم.يه موش رو از دمش نمي گيرن....حوض تازه رنگ شده...ماهي هاي قرمز.. . سياه و خال خالي....زيپ كيفم به پارچه زيرش گير كرده و باز نمي شه يه شتر قهوه اي با چشاي مشكي...يه كتاب از يوسا...يه اطلس بافت....نخير شقايق خانوم!از مسكن خبري نيست...با زانو دردت بساز...كنار دستيم خوابيد...ايا هميشه دانستن چيزي بهتر از ندانستن ان است؟از انفلاب تا كافه نادري پياده چقدر طول مي كشه؟اين ديوارا به اندازه كافي سياه هستن پارچه سياه واسه چي ميزنين؟تو يه تيرانازاروس مي خواي؟واست مي سازم....ببخشيد !اين اتوبوس كجا ميره؟سر قبر من زيارت...برو بر نگاش مي كنم...بر وبر از كجا اومده...اين قهوه چقدر تلخه...كاش منم مثل تو شير و عسل مي خوردم....خيابون فخر رازي...همون خيابون جلوي در اصلي... قدمام كند ميشه....زندگي بزرگترين مبارزه ايست كه دهن ادم را صاف مي كند.خيابوناي موازي تهران....جمهوري...انقلاب...نادري...چه فرقاي عظيمي با هم دارن....نه؟بارون مي خوره به شيشه پنجره...مي دوني شقايق!زندگي بعضي وقتا خيلي قشنگه...اينو مي خوام....مي خوام ياس ايروني باشه...از اون چهار پرا....اره مي دونم كوچيكه اما بزرگش ميكنم...بريم جاي تيرا رو ببينيم...بالاي پل...مال 16 اذر كدوم سال؟نمي دونستم...دوازده و بيست و پنج دقيقست...خداحافظي كردم؟يادم نيست..دوازده و سي و پنج دقيقه..من دوباره برگشتم سر فخر رازي...

هیچ نظری موجود نیست: