حوالي ساعت 1 انواع و اقسام راههاي خودكشي را بررسي كردم.يكي را كه از همه كاري تر به نظر ميامد انتخاب كردم.به اتاق پدر و مادرم سري زدم.بدون اينكه در بزنم وارد شدم.نگاهشان كردم.دوستشان داشتم؟اهميت اين موضوع را در ان ساعت درك نمي كردم.ارام بوسيدمشان.خواهرم را هم بوسيدم.برادرم را نه.خواب سبكي دارد.نمي توانم از تو خداحافظي كنم يا حتي ببوسمت قرار فردا سر فخر رازي خود به خود لغو مي شود.دوستت دارم.
تيغ؟هيچ وقت نداشته ايم.كارد ميوه خوري كه خيلي احمقانه است نمي خواهم زجر بكشم.كارد بزرگ اشپزخانه؟.فكر بدي نيست چون هميشه بسيار تيز است.شريان اصلي از زير سفيدي پوست معلوم است.حتما كشو ها را تميز كرده اند.چون چاقو را پيدا نمي كنم.عصبي شده ام.كم كم هوا روشن مي شود.بايد قبل از اينكه طلوع خورشيد را ببينم و پوچي ماسيده بر روحم از بين برود كار را تمام كنم.دلم مي خواهد فرياد بكشم.چشمم به كاغذ نصب شده بر روي يخچال ميفتد ....سيمين!يادت نره فردا قيچي و چاقو رو از چاقو تيز كني سر كوچه بگيري!

هیچ نظری موجود نیست: