يك داستان نوستالژيك
آخرين باري كه من و دايي نشستيم پاي اين لامذهب (عرق سگي را ميگويم) وقتي بود كه خاله جان رفته بودند مشهد زيارت(پرداخت شخصيت خاله جان براي كسي كه حتي يك روز هم در زندگيش خاله نداشته كمي سخت است براي همين در داستان هاي مختلف من اين خاله جان مذهبي بوده ، مدرن بوده ، و گاهي پير و گاهي جوان بوده ، و اگر اشتباه نكنم يك بار توي يكي از داستانها آمد و نشست با ما عرق هم خورد) . عصر بود و مثل همه داستان هاي من سپيده هم گوشه باغچه مشغول ور رفتن با علف ها بود ( ميخواستم يك بار هم كه شده سپيده را از اين حالت طبيعي و ايدهآلي كه هميشه در داستانهاي من داشته خارج كنم ، از طرفي هم نميشود بيايد كنار ما و عرق بخورد پس فعلا فرض ميكنيم توي باغچه نشسته است و مشغول نوازش علف هاي خيس است و نيم نگاهي هم به بساط ما دارد).
نميدانم از كجا داستان را شروع كنم ، از آنجا كه من و دايي پيك اول را رفتيم و همه چيز عادي بود يا از پيك سوم چهارم كه همه چيز به هم ريخته بود (اگر از الان بخواهم غصه اول داستان را بخورم بعدا بايد فكر آخرش هم باشم ، پس عجالتا از لابهلاي همين پيكهاي اول تا چهارم شروع ميكنم).
گفتم دايي جان به سلامتي خاله جان نخوريم ، گناه دارد به خدا رفتند زيارت . گفت خواهر فلان من دايي تو هستم بهتر ميدانم چي به چي است ، خيلي حرف بزني به سلامتي خود آقا هم ميخوريم. (اين جاي داستان كمي مضامين كفرآميز يا چه ميدانم چه ميگويند ، لامذهبي دارد ولي حالا ميشود فرض كرد كه دايي آدم بد داستان است و ما نبايد زياد به حرف هايش اعتماد كنيم ).
سپيده سرزده آمد توي اتاق ؛ اول سركي كشيد و بساط را نگاهي كرد و بعد هم نشست پاي مزه ها و بدون توجه به نگاه هاي مردانه ما دل سيري ناخنك زد (انگار قبلا گفته بودم كه چقدر بدم ميآيد از اين نقش مزه خوري و عرق نخوري ! حتا گويا يك شعر هم در مورد اين افراد گفتم ، حالا چطور اين سپيده كه معمولا شخصيت معشوقه اول داستان هاي من است اين كار را ميكند ميگذاريم به حساب و ناز و نياز عاشق و معشوق! ).
آخرش هم دايي شروع كرد به سهتار زدن و كمي هم روي منبر رفت و چرند بافت. زيرچشمي حواسم بود كه سپيده هم آمد و لبي تر كرد و بلند گفت به سلامتي خالهجان و گلهاي باغچه .
حال اين داستان كجايش نوستالژيك بود ؛ نوستالژيك بودنش به اين برميگردد كه من شديدا غربت زده روزهاي خوب سپيدتاك نويسي هستم ؛ روزهايي كه هر كلامي شعري ميشد و هر روايتي داستاني. به هر حال ميخواهيد بگذاريد به حساب گرماي هوا يا تكراري شدن اين شخصيت هاي نيمه واقعي !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر