در آستانه
--------------------------
- التماس دعا، قبول باشه...
: قبول حق
.........
نماز دوم را شروع کرد،بدون این که برگردد و به زن جوانی که التماس دعا داشت نگاهی کند،رکعت اول را به سرعت خواند و رکعت دوم...سریع رسید به قنوت و گویی نمازش تازه شروع شده باشد،با طماءنینه ای پر از خواهش،قنوت گرفت.دعاهای کوتاهی خواند و صورتش را که به سمت مهر نشانه رفته بود ،بالا آورد،گویی به جایی در پشت دستهای خواهش به کف اش می نگرد.بر اثر حرکت سرش،نور چراغ با انعکاسی لحظه ای در پوست کله ی طاس و براق مرد به چشمان زنی که همچنان انتظار پایان نماز را می کشید افتاد.
آهنگ نماز انگار عوض شده بود،آرام و، آهسته اما نه،طوری که صدایش تا فاصله ی چند قدمی واضح بود،مرد به فارسی روان از خدا می خواست که او نسترن را عاشق هم کند و به همسری هم دیگر قرار دهد...
بعد دوباره انعکاسی از نور چراغ در چشمان زن،پایان قنوت،...و ادامه نمازی که دوباره سرعت و شادابی اولیه اش را می یافت.
نماز مرد که تمام شد،همانطور بی مقدمه برگشت و بانوی جوان را که در آستانه ی در با لبخند ایستاده بود،تماشا کرد.خندید و گفت:نسترن جون چند وقته اینجا وایستادی؟
نسترن با خنده ای شیرین گفت: از نماز مغرب...
:عزیزم سینی چایی رو بذار همین جا،برو،من چند دقیقه ی دیگه خودم میام پیشت.
برقی در چشمان نسترن درخشید،لبخندی دیگر،و سپس سینی چای را همانجا گذاشت و به سالن پذیرایی رفت.
صدای تلویزیون که روشن شد به اتاق هم می رسید.مرد به چهارده معصوم سلام داد و بعد به سمت سینی چایی رفت.
لیوان خالی و خاک گرفته بود،قندان استیل مدت ها بود که نوچ شده بود و به سینی چسبیده بود طوری که گویی جزیی از هیکل زمخت سینی باشد.
بیست و پنج سال تمام سینی با دو سر نشین کثیف و نامتقارن اش در آستانه ی در منتظر بود ، لحظات اول گویا چای داغی در لیوان بود که مقداری از آن سرریز کرده بود و قندان خاکه قند آلوده را هم نوچ کرده بود.بعد از مدتی چای سرد شده بود،چند هفته بعد آخرین قطرات متعفن چای هم بخار شده بود و جای آن را غباری که آهسته و پیوسته بر کالبد همه ی اشیاء بی جان می نشیند گرفته بود.در عوض قندان با تمام وجود، سینی ای را که بین او و لیوان ارتباط برقرار کرده بود،چسبیده بود.
بیست و پنج سال گذشته بود و مرد مثل چند هزار دفعه ی گذشته فقط با حسرت نگاهی به سینی کثیف انداخت.
بلند شد،به سالن پذیرایی رفت و تلویزیون را روشن کرد.
------------------------
سايه ي أبي تاك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر