تقدیم به زنانی که عشق خود را نثار خیانت مردان کردند
--------------------------------


تو که خودت بهتر از هر کسی باید بدونی این زبون بسته ها چه قده اذیت می شن.

حوض کوچیکه س وماهیاش،یه وقت فکر میکنی عکس همین حوضه س که تو آسمون رنگ آبی می تابونه...

حالا تو می شینی لب حوض،هی دستت رو می زنی توی آب،هی ماهی ها رو می ترسونی که چی بشه؟دلت دریا می خواد حوض چه گناهی کرده؟م م م...خوب تو هم حق داری...خونه ت پیش پریای دریایی بوده،اما حالا...خوب ،بغض نکن...

حوض واسه تو دریا نمی شه،...آره..خوب اگه تو بچه این جا بودی،از اول همین جا پای بته عملت آورده بودن،از بچگیات و آب بازی تو حوض تو این غربت دودزده ی زنگار گرفته خاطره ای چیزی داشتی،یه چیزی...اما اون انگشتای ظریفتو عین خیش میزنی تو آب ،شخمش میزنی که دل حوض بلرزه،خونه ی بلوری ماهی قرمزا رو می ریزی رو کاشی های فیروزه ای ته حوض که چی بشه؟

پاشو برو ؛دریا منتظره،دریا گمت کرده...اصلا میدونی چیه؟از دل دریا اومدی،باید بری همون جا وگرنه یهو می ترسم دریا پاشه از بوشهر راشو بگیره تا اینجا بیاد دنبال تو ها!وای... وای... وای...نهنگاشو بگو،همچی خلق خدا رو می خورند...!

خوب بابا ناراحت نشو،شوخی کردم ،دریا عقل داره واسه خودش ،می فهمه این کارو نبایست بکنه،من می دونم که می گم دیگه.پاشو حداقل برو کنار اون حوض بزرگه که اون ور حیاطه،حداقل خونه ی ماهیارو دیگه خراب نمی کنی،پاشو منم میرم رخت چرکارو می شورم...من رفتم...پاشو بیا این جا...

دپاشو دیگه...،صد دفه به این مرتیکه گفتم آخه عزیز من ،شوهر من،عشق من...این پری دریایی رو با خودت از جنوب آوردی اینجا واسه چی،...

پاشو ناز گلم،پاشو پری کوچولو،گریه نکن...

---------------------------------
سایه ی آبی تاک

هیچ نظری موجود نیست: