"من"
راننده تاكسي بد جوري نگاه مي كرد.
گفتم: آقا چرا شاكي مي شي؟! تقصير اون خانوم نبود كه! من هم كه همينجا پشت خودت نشستم حرفي هم نزدم.
گقت: من با تو كاري ندارم. ولي اون مرتيكه پدر سوخته چرا با اون زنيكه پياده شد؟!!
گفتم: آقا من و تو چه كار به كار مردم داريم. لابد مسيرشون يكي بوده. با هم پياده شدند.
گفت: گه خورد مرتيكه هيز ! مگر نديدي چطوري نگاه زنه مي كرد؟! من تو آينه هواشون رو داشتم.
گغتم: خوب شايد زنش بوده!
گفت: آخه احمق اگه زنش بود هر كدوم جداگانه حساب مي كردند؟؟!!
گفتم: من چه مي دانم آقا جان! اصلا زنه جنده بود؛ مرتيكه بلندش كرد بردش!!
گفت: حالا چرا از كوره در مي ري؟ داريم مثل آدم با هم صحبت مي كنيم تا مساله حل بشه!!
گفتم: آقا جون! براي من مساله ي درست نشده كه حل بشه!! بگذار به زندگيمون برسيم..!!
گفت: برو بينيم بابا !! گمشو پياده شو از ماشين من! پولت هم مال خوت. نسناس زبون نفهم..!!

"راننده"
پدرسگ مادر قحبه..!! پنجاه تومان كرايه مي ده مي خواد قصه ليلي و مجنون هم بشنوه..!! آخه مادر مرده تو با اين قيافه دانشگاه رفته ات قد بچه من هم عقل تو كله ات نيست.

من كه ديدم مرتيكه هيز زنه رو تور كرد. آينه به اين گنده گي چسبوندم اينجا كه چي؟؟!! تازه ديدم كه زنه هم عشوه مي اومد.

"راوي "
راننده تاكسي فرمان را گرد كرد و دور زد. پا را روي گاز فشار داد تا برگردد همانجا كه مرد و زن پياده شده بودند. خواست تا يقين كند كه آن زن و مرد هنوز با هم هستند.

مرد دانشگاه رفته مسير باقي مانده را پياده گز كرد. در راه با خود افسوس مي خورد كه چرا وقتي زن به او علامت داد او توجه نكرد و حالا طعمه از چنگش پريده بود !!
..