خانم جاسمي در سن پنجاه و چند سالگي شروع كرده‌است به گوش كردن موسيقي‌هاي پاپ امروزي، و نه الويس پريستلي و بيتلز و بقيه پاپ‌هاي زمان جواني خودش. سهيلا دختر بزرگ خانوم جاسمي دندان‌پزشكي خوانده است و الان حامله است. پزشكان از حركات لگدي بچه حدس مي‌زنند كه بايد پسر باشد. سهيلا موسيقي‌هاي جديد را دوست ندارد. مي‌گويد خيلي شلوغ شده‌اند و گوش آدم را كر مي‌كنند. به نظر مي‌آيد كه كمي به عقل مادرش هم شك كرده است و گاهي متلك‌هايي هم مي‌گويد كه خانم جاسمي زياد جدي نمي‌گيرد. گاهي هم براي همراهي با سليقه جديد مادرش با شنيدن آهنگ‌ها سري تكان مي‌دهد و وانمود مي‌كند كه لذت وافري مي‌برد.

در اين اوضاع نظر داماد خانم جاسمي (سيامك، شوهر سهيلا خانم) هم جالب است. مي‌گويد از وقتي پدر زنش فوت كرده است اوضاع خانم جاسمي عجيب و غريب شده. سيامك اعتقاد دارد كه مادر زنش تازه متولد شده. حرف‌هاي امروزي مي‌زند. لغت‌هاي جوان‌هاي كوچه خيابان را تكرار مي‌كند و تازه شروع كرده است به كلاس زبان؛ آن هم زبان آلماني كه فيل مي‌خواهد و گرز رستم!

حاج اسماعيل خان (شوهر خانم جاسمي) وقت حياتش در كار آهن فروشي بود. اين كار را از پدرش به ارث برده بود. شب‌ها كه از حجره برمي‌گشت خانم برايش قليان چاق مي‌كرد با تنباكوي كاشان. اين اواخر يك شب خانم از اين تنباكوهاي ميوه‌اي جديد بار گذاشته بود. قشقرقي شد كه بيا و ببين. حاج اسماعيل خان لگدهاي خوبي مي‌زد. گاهي به قليان، گاهي به خانم. اما هيچ وقت دست به روي سهيلا بلند نكرد. خانم جاسمي اعتقاد دارد كه اگر سهيلا پسر بود او هم از لگدهاي حاج اسماعيل خان بي‌بهره نبود.


فردا خانم جاسمي يك مهماني خودماني برگذار خواهد كرد. چند نفر از همسايه‌هاي خانه قديمشان به همراه دخترانشان را دعوت كرده و قرار است برايشان در مورد گروه
"سپايس گرلز" و سبك موسيقي‌شان صحبت كند. از طرفي هفته ديگر زايمان سهيلا خواهد بود. خانم جاسمي مي‌گويد "خدا كند شبيه آن خدا بيامرز نشود!" سيامك عذا گرفته است كه ويارهاي هفته آخر سهيلا را چه كند. اين اواخر دائم هوس قليان مي‌كند.

۹ نظر:

Vahideh گفت...

چه تاك بدجنسي شدي تو! خيلي كم مي نويسي...

ناشناس گفت...

mamnoonam ke sar zaDd! moafagh bashid!

ناشناس گفت...

سلام . وبلاگ قشنگی داری . وقت کردی یه سرم به ما بزن . تازه اگه دلت خواست لینک منا بزار بعد بهم خبر بده تا لینکت کنم .

http://kalaghsyiah.mihanblog.com

سـین گفت...

خدا به داد آخر عاقبت همه برسه

ناشناس گفت...

شما خيلي خوب مي نويسيد .

ناشناس گفت...

سلام! خیلی اتفاقی به جای دات نت زدم دات ای آر و خونواده ی شما اومدن بالا. دیدم داستان کوتاه می نویس اومدم این جا. ظاهرا 4 ماهه نمی نویسی. امیدوارم ببینی اینو! خوب می نویسی ولی عالی نه! یه سر بزن به من که روان شناسم و در مورد اون اقوامتون که روان شناس بود و فوت کرده بود تو پاریس بگو!

ناشناس گفت...

من همون سعیدم آدرس وبلاگمو وارد نکرده بودم

ناشناس گفت...

دلمون گرفت چرا دیگه نمی نویسی..

ناشناس گفت...

.هی پسره ی نامرد. نماز روزه قبول. دلم تنگتو کرده