آقا جان در بالکن نشسته اند و به شراب و حلوا مشغولند. می گویند عادت شراب یک شنبه شب را همیشه داشته اند. والله ما که ایران بودیم و همیشه در یک خانه زندگی می کردیم یادمان نیست که اصلا شرابی در کار باشد و یک شنبه شبی. هر چه بود عرق سگی های گاه و بی گاهی بود، آن هم به لطف مرتضی. گاهی برای سالگرد فک و فامیل شاید شایسته خانم حلوایی سرهم می کرد. اما آن هم ربطی به شب یک شنبه و بالکنی در جنوب یک شهر آمریکایی و شراب و آقا جان نداشت. شایسته خانم امروز از صبح دلگیر بود. هر چند که سنت دلگیر شدن جمعه شب را در غربت هم حفظ کرده و اصولا یک شنبه شب را جایگزین نکرده. نزدیک غروب شروع کرد به حلوا پختن. یک بشقاب را گفت بدهم به جسیکا و برایش توضیح دهم که فاتحه و اموات چیست. یک بشقاب هم جلوی آقاجان گذاشت تا ایشان هم عادت شراب یک شنبه هایشان همراهی شیرین پیدا کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر